غدیر، حادثه عظیمی است که علمای مذاهب اسلامی، وقوع آن را پذیرفته و اتفاق دارند که موضوع کلام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در آن روز بزرگ، بر محور شخص امیرالمومنین(علیه السلام) بوده است. حتی آنان که عمدا یا سهوا به تحریف یا فروکاستن پیام غدیر مبادرت نمودند، این را - اگر هم خواسته باشند- نتوانستهاند انکار کنند که غدیر «روز حضرت علی(علیه السلام)» است. اهمیت این اتفاق نظر، وقتی درک میشود که توجه شود:
پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، نقل حدیث آن حضرت ممنوع شد و این ممنوعیت، در نظام حاکم، تا پایان قرن اول هجری (به مدت نزدیک به 90 سال) ادامه یافت. (البته در فرهنگ شیعی، چنین منعی معنا نداشت) (نک: نقش ائمه(علیهم السلام) در احیاء دین، علامه سیدمرتضی عسکری، ج1، صص 117- 150)
30سال بعد، با آغاز خلافت معاویه، فرمان لعن امیرالمومنین(علیه السلام)، بهعنوان دستورالعمل حکومتی صادر شد و این رویه عجیب و ظالمانه نیز تا حدود 90 سال (یعنی پایان سلسله بنیامیه، به استثناء دو سال خلافت عمر بن عبدالعزیز) ادامه یافت. (نک: شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج11، ص44) این دشمنیها حتی در دوران بنیعباس، تشدید شد.
با این حال غدیر خم در تاریخ ماندگار شد، اما توقع آنکه در جهت تحریف حقیقت و پیامش، کاری نشده باشد، سادهاندیشی است. البته اثبات حقیقتِ پیام غدیر - حتی با استناد به منابعِ مخالفان آن- دشوار نیست. مقاله «امام؛ پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی» که در شماره اول آبان همین روزنامه منتشر شد، متاسفانه از بعضی تحریفات، تاثیر پذیرفته بود، که به نقد و بررسی اهم آن میپردازیم:
عبارت مشهور رسول خدا(صلی الله علیه و آله): «مَنْ کنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَا» در مقاله، به دوستی، تعبیر و ترجمه شد.
در پاسخ میگوییم: دانشمندان مشهور اهل سنت، چنین نقلهایی را از ماجرای غدیر بیان کردهاند: «پیامبر(صلی الله علیه و آله) در بازگشت از حجه الوداع، در غدیرخم فرود آمده و امر فرمود تا سایهبان بزرگی برپا شد و سپس فرمود: گویا نزدیک است دعوت پروردگار را اجابت کنم، همانا من در میان شما دو چیز گرانبها باقی میگذارم، کتاب خدا و عترتم، اهلبیتم. پس بنگرید که چگونه پس از من نسبت به آن دو عمل خواهید نمود که آنان از یکدیگر جدا نمیشوند تا کنار حوض - کوثر- به من باز گردند.» سپس فرمود: «خدا ولی من و من ولی هر مومن هستم». آنگاه دست علی را گرفت و فرمود: «هرکه من مولای اویم، این شخص مولای اوست... .» (سنن نسایی، جلد ۵، حدیث ۸۱۸۴ - المستدرک علی الصحیحین، حاکمنیشابوری، ج۳، که حدیت را براساس ملاکهای بخاری و مسلم صحیح دانسته است و بسیاری منابع دیگر)
از مولف مقاله مورد نقد میپرسیم
سوال 1: آیا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در مقدمه، خبر از نزدیک بودن مرگ خود دادند که نشان از تاکید بر اهمیت سخن دارد و قرآن و اهلبیت(علیهم السلام) را- که حضرت علی(علیه السلام) مصداق مهم آنانند- دو بازمانده خود معرفی و این دو یادگار را در کنار هم ذکر کردند، تا در ادامه صرفا بفرمایند که علی را دوست بدارید؟ یا به روشنی معنای «مولی» در این عبارت، صاحب ولایت است؟ آیا تفسیر شما از سخن حضرت، ارائه تصویری ناهمگون و نامربوط از کلام ایشان - حتی در نقل مختصری که اهل سنت آوردهاند- نیست؟
باید تاکید کنیم قرائن بسیار زیاد دیگری برای اثبات مقصود پیامبر(صلی الله علیه و آله) در غدیر وجود دارد، که ذکرش، مجال بیشتری میطلبد.
در مقاله مورد نقد، آیه سوم سوره مائده: «... امروز، دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین شما پذیرفتم...» که در غدیر نازل شده، نامرتبط با جانشینی امیرالمومنین(علیه السلام) قلمداد شده و در مقام استدلال نوشتهاند: «آیات قبل و بعد از آیه فوق موید این معنی است که خداوند پیامبر را موظف میکند هر آنچه بر او نازل میشود بیکموکاست، ابلاغ کند و در این میان هیچ پیشامد و گزندی وی را از انجام رسالت باز ندارد و بر طغیان و مخالفت و سرکشی کافران اندوهگین نباشد. پس، از سیاق آیات چنین بهنظر میرسد نعمتی که تمام شده است، همان وحی خداوندی (قرآن) و تحقق عینی آن (اسلام) باشد.»
در پاسخ میگوییم: یکی از ویژگیهای عبارت قرآنی مورد بحث، قرار داشتن آن در میان آیه سوم سوره مائده بهصورت جملهای معترضه است که حتی محور مشترکی با قبل و بعدش، در خودِ آیه ندارد (که این مساله، محل بحثهای مفصل تفسیری قرار گرفته) ولی نویسنده، سیاقی را با آیات قبل و بعد برقرار دانسته است! بدون آنکه آن آیات یا شماره آن را ذکر کند، در حالیکه آیات قبل و بعدی که ایشان ادعا کرده، با معنای مورد نظر وی، اصلا وجود ندارد! نگارنده حقیقتا علاقهمندم بدانم ایشان به چه استنادی ادعای فوق را آورده است.
:سوال 2
درباره آیه دیگرِ مرتبط با غدیر خم: «ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، برسان! و اگر نکنی، رسالت او را انجام ندادهای...» (مائده، 67) نیز منکر این ارتباط شده و نوشتهاند: «اگر موضوع آیه معرفی علی(علیه السلام) به خلافت میبود، باید بلافاصله در همین جا آن را ذکر میفرمود، زیرا خداوند حکیم است و تاخیر بیان از وقت حاجت از حکیم، قبیح.»
این استدلال نیز شگفت است. خدا به پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرموده آنچه نازل شده ابلاغ کن و حضرت به عالیترین شکل در غدیر این کار را کردهاند، کدام تاخیر رخ داده است؟
سوال 3 : مگر آنکه شما مدعی باشید تمام آنچه بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نازل شده در قالب آیات قرآن بوده و باید موضوع مورد اشاره، با تفصیل و بیان جزییات، در خودِ قرآن میآمده است.
سوال 4 : در این صورت، جا دارد مستندات خود را توضیح دهید. این، یقینا ادعای غلطی است. دلیل بطلان آن، موارد بیاندازهای است که حضرت، مُراد و مصداق و تفصیل آیات را بیان کردهاند. بالاتر اینکه حتی اگر حکمی از اساس در قرآن نیامده و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آن را فرموده باشند، حکم خدا و لازمالاتباع و در نتیجه، نازل شده بر حضرت از سوی خداست. بهعنوان نمونه در صدر اسلام، مدتها مسلمانان رو بهسوی بیتالمقدس نماز میگزاردند، در حالی که این فرمان، اصلا در قرآن نیامده بود و مدتی بعد، صرفا حکم تغییر قبله به کعبه معظمه، در قالب آیات قرآن نازل شد. (سوره بقره، آیات 144 به بعد) در نظر مسلمانان، هر دو حکم یاد شده یکسان بود و هر دو، وحی الهی تلقی میشد.
نوشتهاند: «اگر مضمون آیه فوق را همان «نصب سیاسی» بپنداریم، با آیاتی ناسازگار میشود که به پیامبر دستور میدهد در اداره دنیای مردم (یعنی همان «امر») با آنان مشورت کند: «وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر» و «وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَینَهُم»
در بررسی و پاسخ میگوییم: اولا خلط بزرگی در سراسر مقاله مورد نقد تکرار شده است. ادعای شیعی، صرفا «نصب سیاسی» امیرالمومنین(علیه السلام) در غدیر نیست.
سوال 5 : دلیل این ادعای شما چیست؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودهاند: «هر که من مولای اویم این علی مولای او است.» در نتیجه همه شؤون ولایی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) برای حضرت علی(علیه السلام) ثابت میشود که «حکومت»، یکی از آنهاست. ثانیا دو آیه ارائه شده - که به مشورت مربوط است- ربطی به موضوع بحث ندارد. مولف، امر را در دو آیه، موضوع «اداره دنیای مردم» یعنی حکومت دانستهاند که اولا با ارائه دلیل همراه نیست و ثانیا آیه اول (آلعمران، 159) در سیاق آیات مرتبط با جنگ بدر است. فخر رازی مفسر مشهور اهل سنت در تفسیر این آیه نوشته: «علما اتفاق نظر دارند که در آنچه وحی از جانب خداوند دربارهاش نازل شده، مشورت با امت برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) جایز نیست... کلبی و بسیاری علما گفتهاند امر در آیه، مخصوص به مشاوره در جنگهاست.» (مفاتیح الغیب، ج9، ص 409 و 410) طبری مفسر صاحبنام دیگر تسنن نیز تنها یک قول درباره مصادیق «الامر» در آیه ذکر کرده: «خداوند پیامبرش را به مشورت اصحاب در نقشههای جنگی و در برابر دشمن امر کرد تا موجب آرامش قلبی و الفت آنان به دین شود... هرچند خداوند او را از چنین مشورتهایی بینیاز ساخته بود.» (جامع البیان، ج4، ص100) طبری در ادامه همین بحث، به دومین آیه یاد شده (... و کارهایشان به صورت مشورت در میان آنهاست.) نیز اشاره کرده و نوشته است: «این آیه دستور به مومنان است تا در آنچه از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله) سخنی به آنان نرسیده، مشورت کنند.» (همان، 101)
سوال اینجاست که چگونه در مقاله مورد نقد، در آیهای که در سیاق جنگ نازل شده، «امر» را به حکومت تفسیر کردهاند؟ بهویژه آنکه خداوند از چند آیه جلوتر (آلعمران، 152) به سستی مسلمانان و بعضی اقدامات ناصوابشان در جنگ احد اشاره کرده و در آیه بعدی (153) آنان را بهخاطر فرار از جنگ سرزنش کرده و البته در آیه بعد، اشارهای به رحمت الهی بر آنان، برای خروج از وضعیت نامطلوبشان کرده است (سپس بهدنبال این غم و اندوه، آرامشی بر شما فرستاد...) همین سیاق ادامه دارد تا در آیه 159 به پیامبر دستور میفرماید باوجود همه ضعفها و کاستیهای مسلمانان: «به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان نرم (و مهربان) شدی و اگر خشن و سختدل بودی، از اطراف تو پراکنده میشدند. پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب و در کار، با آنان مشورت کن، البته هنگامی که تصمیم گرفتی، (در اجرای تصمیم خود) بر خدا توکل کن.» با کجای این سیاق تناسب دارد که موضوع مشورتِ امر شده، «حکومت» باشد؟ و دلیل شما چیست؟
سوال 6 : و حال آنکه مفسران مشهور تسنن با وجود همرأیی با مقاله مورد نقد در بحث جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، چنین ادعایی را ذیل آیه نیاوردهاند!
نویسنده مقاله مورد نقد، این باور را به امیرالمومنین(علیه السلام) نسبت داده که: «حکومت سیاسی از طریق بیعت و رای در اختیار قرار میگیرد» و چنین استدلال کرده: «امیرالمومنین در نامه ششم نهجالبلاغه خطاب به معاویه مینویسد: «مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، هم بدانسان بیعت با مرا پذیرفتند. پس کسی که حاضر است نتواند دیگری را خلیفه گیرد و آنکه غایب است نتواند کرده حاضران را نپذیرد...»
در پاسخ میگوییم: اولا کلام امام(علیه السلام) با معاویه، اصطلاحا بر سبیل جدل یعنی «الزام طرف منازعه، برپایه مقبولات خودش» بیان شده، که راهی برای گریز شخص مقابل باقی نمیگذارد و موجب قطع عذر و بهانه از او است. معاویه شدیدا ادعای دفاع از خلفای گذشته را داشت و حضرت، اظهار خود او مبنی بر صحت روش خلفای پیشین را بر خودش حجت آوردهاند. دلیل ادعای ما سخنان متعدد دیگر از امیرالمومنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه و منابع دیگر است، که نمونهاش را میآوریم. دلیل دیگر آنکه ابتدای این نامه، در متون دیگر، حتی بعضی منابع تسنن (مانند ابن قتیبه دینوری در الامامه و السیاسه، ج1، ص84 و ابن ابیالحدید در شرح نهجالبلاغه، ج3، ص75 و دیگران) چنین آغاز شده: «همانا بیعت مردم با من در مدینه، ترا ملزم به قبول آن در شام میکند، زیرا همان کسانی که با ابوبکر و عمر بیعت کردند، با من نیز بیعت نمودند...» که کاملا سیاق کلام مبنی بر اتمام حجت را نشان میدهد. و اما سایر بیانات امیرالمومنین(علیه السلام) که اینجا فقط اندکی را صرفا از نهجالبلاغه میآوریم: در خطبه 172، حضرت خدا را علیه قریش به یاری میطلبد، زیرا برای نزاع بر سر حقی که متعلق به ایشان بوده، دست به دست هم دادند. (أَجْمَعُوا عَلَی مُنَازَعَتِی أَمْرا هُو لی) و در همین خطبه آمده: «من حقّ خود را طلب کردم ولی شما بین من و آن مانع میشوید و مرا از دست یافتن به آن باز میدارید.» در خطبه 217 که باز سخن از مطالبه حق خویش و شکایت از قریش است، فرمودهاند: «... ناگاه در وضع خود نظر کردم و دیدم هیچ یاور و پشتیبانی جز خانوادهام ندارم و از مرگِ آنان دریغم آمد، پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلو دارم.» در خطبه 150 آمده: «تا آنکه خداوند پیامبرش را به سوی خویش فراخواند. گروهی به قهقرا برگشتند و اختلاف و پراکندگی هلاکشان ساخت و بر غیرخدا تکیه کردند و با غیرخویشاوندان [اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله)] پیوند برقرار نمودند و از افرادی که امر شده بودند تا نسبت به آنها مودت ورزند، کناره گرفتند و اساس رهبری جامعه اسلامی را از جایگاه اصلی دور نمودند. اینان مسبِّب تمام خطاها و درهای هر گمراهیاند. آنان در سرگردانی غوطهور شدند و در مستی و غفلت... عمل کردند.»
نویسنده مقاله مورد نقد، درباره انتخاب گزینشی از بیانات امیرالمومنین(علیه السلام) چه توضیحی دارد؟
سوال 7 :
صرفنظر از موارد فوق، ایشان که حضرت را موافق روش انتخاب خلفا میداند، درباره نامه 28 نهجالبلاغه چه خواهد گفت که حضرت در آن، با اشاره به کلام موهن معاویه خطاب به ایشان درباره ماجرای بیعت خلیفه اول که نوشته بود: «ترا همچون شتر مهار زده برای بیعت میبردند» بدون رد این ادعا، آن را نشانه مظلومیت خود دانسته و ایراد به مظلومیتِ مومنِ صحیحالاعتقاد را مردود میشمارند.
سوال 8 :
در مقاله نوشتهاند: «علی(علیه السلام) هرگز از حقی در امر خلافت و حکومت که از جانب خدا برای او در نظر گرفته شده و توسط پیامبر ابلاغ شده باشد، حرفی به میان نمیآورد. حتی آنجا که میخواهد از حق خود برای خلافت دفاع کند، بر ارزشها و خودش تاکید میکند.»
در پاسخ میگوییم: در بند قبل، تنها موارد اندکی از بسیار را آوردیم که حضرت، بر «حق خود برای خلافت» تاکید داشتهاند. چطور نویسنده با قید «هرگز» ادعای ناصحیحی را مطرح کرده است؟ ضمنا کسی که حق الهی حکومت را داراست طبعا دارای شایستگی برای این منصب نیز هست، بلکه شایستهترین است و بنابراین استناد حضرت به این مطلب، تعارضی با حق الهی ایشان ندارد.
در مقاله نوشتهاند: رفتار علی(علیه السلام) با هر سه خلیفه پیش از خود، به روشنی نشان میدهد که وی آنها را کسانی نمیپندارد که سخن پیامبر را بر زمین زده و حکومت را غصب کرده باشند...
در پاسخ، تنها به فرازی که از خطبه 150 نهجالبلاغه آوردیم، ارجاع میدهیم و سخنی از خلیفه دوم را به نقل صحیح مسلم (ج5، ص152) دومین کتاب حدیثی معتبر نزد اهل سنت میآوریم که به عباس اعتراض میکرد: «...چرا تو و برادرزادهات (حضرت علی علیه السلام) [وقتی من به خلافت رسیدم] مرا کاذب، آثم، و... میشمردید؟» چرا نویسنده مورد نقد، اینجا نیز به مدارک بیتوجهی کردهاند؟
سوال 9 :
در مقاله نوشتهاند: «حکومتی که طبق فرموده مولی، ارزش آن از عطسه بز نزد وی کمتر بود. آیا میشود چیزی که از منظر امیرمومنان(علیه السلام) قدر و منزلتش از عطسه بز کمتر است، از طرف خدا باشد و تازه از این فراتر، اتمام نعمت و اکمال دین نیز باشد؟»
در پاسخ باید گفت: تعبیر «عطسه بز» (در خطبه 3 نهجالبلاغه) البته در توصیف دنیاست و نه حکومت، اما حضرت شبیه سخنی را که مورد نظر نویسنده بوده با تشبیه دیگری به ابنعباس بیان فرموده، ارزش حکومت را کمتر از لنگه کفش کهنهای برشمردهاند، اما با ذکر قیدی که افزودند: «مگر آنکه حقی به واسطه آن برپا یا باطلی نابود شود.» (نهجالبلاغه، خطبه 33) بنابراین اگر منظور ایشان، سخن اخیر هم باشد، آن را تقطیع کردهاند. چرا؟
سوال 10 :
تا اینجا عمده مطالب مطرح شده در مقاله مورد نقد را بررسی کردیم ولی بخشی باقی ماند که باید در شمارهای دیگر به آن پرداخت و ادامه بحث در یک شماره، ملالآور خواهد بود. در مقاله مورد بحث، به شبهات تکراری مانند جمع میان شجاعت امیرالمومنین(علیه السلام) و نجنگیدن برای خلافت، پرداختهاند، که بارها به این مطالب پاسخ داده شده است و البته تکرار مکرر آن در مجالی مناسب نیز مانعی نخواهد داشت. اشارهوار میگوییم اولا شجاعت حضرت، با حلم و بردباری و مصلحت سنجی همراه بوده و انتظار نبوده تا حکومت را با زور بازو کسب کنند، هرچند زمینهها فراهم نباشد، البته در جای خود بهتفصیل و با ارائه مدارک، خواهیم گفت که حضرت در ابتدا اعلام فرمود که اگر یار داشته باشم، حق خود را خواهم گرفت، اما مردم کوتاهی کردند... مطالب دیگر، از جمله بیانات بسیار مناقشهبردار ذیل آیه 124 بقره، خلط تکراری میان آزادی تکوینی و تشریعی انسان (ذیل بیان قرآن مبنی بر عدم اجبار در قبول دین) و... نیز در آن مقاله آمده است، که نقدش را به آینده وامینهیم. در مجموع باید گفت انتشار چنان مقالهای آن هم در ایام غدیر خم، برگ دیگری از مظلومیت امیرالمومنین(علیه السلام) است. مطلبی که از نظر این نگارنده اهمیت دارد آنکه در حدود 15 سال گذشته، بارها نقدهایی مشابه مقاله فوق را نگاشتهام و در نشریاتی که اصل مطلب مورد نقد را منتشر ساخته بودند، به چاپ رسید، اما در اکثر قریب به اتفاق موارد، نویسندگان مورد نقد، که دسترسی بسیار بهتر و بیشتری به همان نشریه، برای انتشار جواب داشتند، از این کار خودداری کردند که این روش، مانع گردش صحیح مطالب و سنجش و محک خوردن ادعاهاست. اینجانب، اهم سوالات مطرح در متن فوق را در 10 شمار خلاصه کردم تا راه برای پاسخدهی آقای غروی، هموارتر باشد. (گرچه اشکالات، بیش از این 10 مورد بود.) امیدوارم اینبار با تمهیدات روزنامه محترم، راهی برای تضارب بهتر آرا و تکرار نشدن «ارائه یکسویه مطالب» (مانند مناظره حضوری یا هر روش دیگر) در پیش گرفته شود.